آنان که دم از وفا میزنند وعده را از یاد بردهاند .
پای جان به میان آید همه خاموشند!
آری شاید هرکس را سودای کاری است!
آنان که اشتیاق صحبت او را مدعیاند، به خلوت شبانه بر نمیخیزند!
آنان که (والمسارعین الیه فی قضاء حوائجه) را زمزمه میکنند، کجایند هنگام حاجتش؟! پای بیرمق را بهانه میکنند و شانههای بی تقصیر خود را بالا میبرند؟!
آنان که آرزوی (والمستشهدین بین یدیه) دارند، جان گرامی را در ترازوهای رژیم مصرف روزانه خرج میکنند .
آنان که قانون گمرک و تسهیلات و ترانزیت و ترافیک ماشین و غیره را خوب میدانند، در قانونگذاری دلهای پریشان و یخزدهی بی انتظار، مهارتی خرج نمیکنند!
شاعری که نظم غزلهایش به آهنگ صمیمی رفیق دوران کودکیاش است، را چه انتظاری است؟ موسیقیهایی که چنگ بر افکار مقدس میزنند و مفهوم زیبای انتظار را میبلعید! چه میگویی؟!
اکنون دورهی عطر و ادکلنهای آمریکایی است و شمیم صبح جمعه از یاد رفته!
دورهی (پارکهای ملاقات) و (سینماهای شهرت) و (ایستگاههای غفلت) است .
چه کسی در اندیشهی ملاقات با اوست؟
...
اکنون صدای بوق ماشینهای آخرینسیستم و آوای موبایل و ژستهای بیگانه آن، صدای پای انتظار را به گوش کسی نمیرساند .
آپارتمانها و برجهای بلند، غروب جمعه را فراموش کرده و تو از غروب آسمان، سرخی را میدانی که طبق عادت به سیاهی میرود!
چیز عجیبی نیست . اینجا، همه در شهر مسلمانان، نقش خوب بودن هم یادشان رفته . مقدسات را باید در موزهی شهرها ببینی .
فرق دختر و پسر را نمیدانی .
اماکن مقدسه کم کم به جای زائران مشتاق، جای خود را به توریستهای بین المللی خواهد داد ... دلم از این دنیا گرفته .
حس میکنم قطره اشکی هستم بر روی گونههای زمین .
دلم عصر جمعهای شده است